ارسالها: 145
موضوعها: 10
تاریخ عضویت: آذر 1392
اعتبار:
3
سپاس ها 0
سپاس شده 1 بار در 0 ارسال
1393/5/16 ، 12:45 صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: 1393/5/16 ، 01:04 صبح، توسط صفرکیلومتر.)
(1393/5/15 ، 03:44 عصر)کلاه قرمزی نوشته است: همه امیدم به خداست ولی نمی دونم خدا کجاست چرا کمکم نمی کنه
برام دعا کنید
محتاج دعاتون هستم...
سلام
خداوندهمه جا هست شما گم شده اید.خداوند با همه بنده هاش مهربان هست وبر اساس نص قرآن گاه مشیت اوچیزی هست که خیر ما درآن هست ولی ما از آن اکراه داریم
من معتقدم روش قبلی شما در ارتباط با این خانم جالب نبوده واز خودخواهی وغرور کاذب شما ریشه می گرفته.فکر میکردید چون کارشناسی قبول شدید دیگر خیلی متفاوت از همشهریهایتان هستید وبا انتخاب واصرار روی آن دخترغریبه که از شهر وفرهنگ بالاتری(البته از نظر شما،چون بنده که در تهران زندگی می کنم هیچ برتری ای نسبت به شما احساس نمی کنم) و از نظر شما فوقالعاده برتر بود ه خواستید این خودمتفاوت بینی کاذب را کامل کرده به رخ همه بکشید.ولی بجای ارتباطات مخفی با او،بهتر است از طریقی با خانواده اوهم تماسی بگیرید واگر متوجه شدید امکان پیشرفت دارد به خدا توکل کنید وادامه دهید واگر امکانش حس نشد باز به خدا توکل کنید وافکار باطل را از خودتون دور وبا او قطع ارتباط کنید وبگذارید به حیاتش بدون شما ادامه دهد.اوهم حق زندگی دارد نباید که فدای شما شود.
ولله این که فکر می کنید اویکی یک دانه خلقت هست اشتباه می کنید. شما چشمتان را به حقیقت بسته اید وارزشهای فراوان دختران همشهری وفامیل خودتان را نمی بینید.به قول مرحوم دکتر شریعتی شما الی ینه شده اید.
ببخشید که رک صحبت کردم.
الان آرزوی 90 درصد بچه های مای سیویل وحتی خود من داشتن خانه ومغازه وراه انداختن یک کاسبی است اونوقت شما هردورا داری وهیچ حرکتی نمی کنی وبا تاسف می گویی خداکجاست که شما را نمی بیند.مطمئنی که حالت خوش است!
عاشق ، خادم است وعشق، تنها سرود ماندگار زندگی است
ارسالها: 17
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: فرو 1392
اعتبار:
0
سپاس ها 0
سپاس شده 0 بار در 0 ارسال
از همدردی شما ممنون
نمیدونم در مورد این غرور کاذبی گفتین منظور دقیقتون چی بود نتونستم هضمش کنم شایدم راستشو میگین ولی زیاد هم اونطوری نیست که میگین شاید ما فرهنگامون باهم تفاوت داره ولی دلیل بر سر بودن اون یا من نمیشه شما فکر کنید برید از اوکراین خانمی اختیار کنید بیارین شهر خودتون شاید بخاطر شما راضی باشه بیاد ولی بعدا چون تنهاست وهمزبون نداره اونجا غمگین وافسرده میشه اون غمگین شه شما غمگین میشین و هر چی بگه گوش میدین و احتمالا شما رو هم بکشونه به واکراین...
دلیل اصلی مخالفت خانوادم هم همینه می ترسن کارمون به جدایی بکشه یا من رو بکشونه به شهر خودشون ...
ولی واقعیت این نیست برفرض ما بخواهیم بریم اونجا نه خونه دارم نه مغازه پس حتما با مشکل مواجه میشیم.
چیزی که زیاد منو اذیت می کنه اینه که خانوادم خانم مهندس رو ندیده هزار جور حرف میگن که خوب نیست و لایق تو نیست و خانوادش رو نمی شناسی و از این جور حرفا...که انی واقعا عذابم میده و دوست ندامر اینطوری راجبش فکر کنن چون چند سال به پام بوده خانوادم فکر می کنن مشکل داره که تا به حال ازدواج نکرده ولی به خداوندی خدا اون گذشتی که واسه من کرد کسی نکرد کیارو که رد نکرد چه فشار های که خانوادش بهش وارد نکردن که ازدواج کنه جوونیش با غم وغصه گذشت ایا لایق این نیست ایندش رو پیش من باشه ومن بهترین زندگی رو براش فراهم کنم اخه من چظوری میتونم فراموش کنم که بعضی هاتون به همین راحتی میکین فراموش کن
من از خانوادم و خدا دلخورم چون در حقم داره ظلم میکنن واقعا این ظلمه اگه نزارن وتا اخر باهام بهمین روال برخورد کنن به خداوندی خدا هم با خدا هم با خانودام قهر می کنم و میزارم از شهرمون واسه همیشه میرم و تنها تو یه گوشه ایران به زندگی ذلت بار مشغول میشم
ولی واقعیت اینه که من اینده مو دوس دارم و نمیخوام زندگیم تباه شه ولی خانوادم عین یک کوه جلوم وایستادن دیگه از همه چی بریدم امدم اینجا بهتون بگم شاید کسی بتونه راهی برام پیدا کنه گاها به سرم میزنه باهم فرار کنیم ولی در شان شخصیت دو تا مهندس نیست چه کنم دیگه نمیدونم بخدا...
ارسالها: 145
موضوعها: 10
تاریخ عضویت: آذر 1392
اعتبار:
3
سپاس ها 0
سپاس شده 1 بار در 0 ارسال
1393/5/16 ، 11:50 عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: 1393/5/16 ، 11:56 عصر، توسط صفرکیلومتر.)
سلام
امیرعلی
دوران دانشگاه تمام شده.شما دوتا هم بچه نیستید از اوبخواهید موضوع را با خانوادهاش صادقانه صحبت کند وارتباط چند سالتون را به اونها بگوید وشما هم از خانوادتون بخواهید یک قدم در جهت آشنایی با خانواده اونها بردارند خانواده ها با تماس با همدیگر بهتر می توانند نتیجه گیری کنند.خانواده شما چطوری بدون شناخت قضاوت می کنند.به آنها بگوییو ممکن است نظرشان درست باشد ولی اگر تلاش در جهت آشناشدن وقضاوت درست نکنند به شما ظلم کرده اند ودر حقتان بزرگتری نکرده اند وقول دهید پس از آشنایی با آن دختر وخانواده اش اگر دلایل منطقی برای دوری شما از اوداشتند از آنها تبعیت کنی.همی موارد را آن ئختر هم که زمان برایش میگذرد وقطعا اگر بی دلیل برای شما صبر کند بخت هودش را خواهد سوزاند بخواهید از خانواده اش بخواهد در اسرع وقت این موضوع وارتباط با خانواده شمارا برقرار وجمع بندی کنند.
حتما موضوع را از خلوت بیرون بکشید ویک راهکار درستی برای آن پیدا کنید.کاری کنید که از زبان خود دختر وخانواده اش بشنوید که آیا حاضر است در شهر شما بماند یانه.چرا با حدس وگمان وفرضیات موهوم عمل می کنید.
بجای زانوی غم گرفتن یک سفر برو شهرشان واز طریق او با یکی از نزدیکانش حرف مردانه بزن وسعی کن از غقل افراد متقابل هم استفاده کنی.
ویا یک بزرگتر را واسطه کن تلفنی با برادر یا مادر ویا پدر او موضوع را ضمنی مطرح کند وببیند نظر کلی آنها در باره این نوع وصلت چیه آیا صلاح می دانند برای خواستگاری بروید ویا مشکلات خاصی هست که باید شما با انها روبرو شوی.
همه مشکلات تو برمی گردد به بی تحرک وعاطفی بودن شما.غیر از خودت داری یک دختر بی نوا را هم بدبخت می کنی.
ضمنا میتونم بپرسم شما بچه کجایید واوکجایی هست؟
عاشق ، خادم است وعشق، تنها سرود ماندگار زندگی است
ارسالها: 884
موضوعها: 84
تاریخ عضویت: مهر 1391
اعتبار:
15
سپاس ها 0
سپاس شده 2 بار در 0 ارسال
از همان اول درباره علاقه مندی خودت می بایست با خانواده صحبت کنی نه الان که عشق بینتان شکل گرفت.
حالا به نظر من دختر باید کوتاه بیاید ودر شهر شما زندگی کند آن هم ببه علت اینکه شما مرد هستید و باید کار وشغل و امکانات داشته باشید.
اشکالی هم نداره حالا قسمت شما راه دور بوده است.اما بحث دلتنگی و مسافت راه هم مطرح است تازه اگر سایر ملاک های خانواده دختر را پدر ومادرتان بپزیرند!
ارسالها: 17
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: فرو 1392
اعتبار:
0
سپاس ها 0
سپاس شده 0 بار در 0 ارسال
گاها پیش خودم میگم کاش هیچ وقت دانشگاه قبول نمیشدم کاش هیچوقت همدیگرو نمیدیدیم ولی شد من دانشگاه قبول شدم امدم و همدیگرو دیدیم شاید هیچ کی نتونه دقیقا بدونه من چی میگم ولی وقتی یاد دانشگاه میوفتم بخدا قلبم تیر میکشه همش میخام به اون دوران فکر نکنم ولی مگه میشه وضع روحیم خیلی بده منی که تو خوابگاه تو جمع 50نفر سیگاری سیگاری نشدم الان روزی دو پاکت سیگار میکشم
دارم داغون میشم کل 5 سال دانشگاه هر روز عین فیلم جلو چشامه شب خواب اون دوران رو میبینم صبح پا میشم میبینم همش خواب بود باهم پروژه انجام میدادیم کل روز رو بدون استثنا باهم بودیم تو دل همه دوستام مونده بود که من یک روز باهاشون بیرون برم همه به ما حسودی می کردن واقعا عشقمون خدایی بود بدون ریا بدون کلک بدون خیانت ...
چند وقت پیش که این تاپیک رو باز کردم هدفم این بود که کمکی از دوستان بگیرم کمکاتون خیلی سازنده بود رفت مستقیم با باباش در جریان گذاشت باباش هم قبول کرد قرار بود بعدش من مرخصی بگیرم و برم با بابام مجددا حرف بزنم که یه هو 5 مهر اس م اس داد برام خواستگار مهندس امده استخدام رسمی شهرداریه منو حلال کن من رفتم مواظب خودت باش
اصلا من از تصمیمت ناراحت نشدم چون به قدری به پام سوخته بود که تمام فامیل و دوستاش تحقیرش می کردن
آره مجبور شد بره الان 20 روزه از هم جدا شدیم شبا خوابش رو می بینم صبح پامیشم میبینم خواب بور قلبم تیر میکشه همیشه بغض تو گلومه میخوام واسه بدبختیم گریه کنم اما ...
بچه ها بدجوری داغونم بدجوری ...
کارم به جاهای خیلی باریک کشیده دارم خودم و خانوادم رو نابود می کنم کمکم کنید....
ارسالها: 145
موضوعها: 10
تاریخ عضویت: آذر 1392
اعتبار:
3
سپاس ها 0
سپاس شده 1 بار در 0 ارسال
1393/7/24 ، 05:05 عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: 1393/7/25 ، 12:20 صبح، توسط صفرکیلومتر.)
سلام
امیرعلی جان دوهفته پیش ماشین زد دختر عمه 19 ساله مثل دسته گل مرا تلف کرد.هنوز داغ واشکش از دل ورخ خانواده مان بیرون نرفته.نامزد داشت ودانشجو بود.چکار باید کرد؟عمع ام خودش را بکشد؟یا تاآخر زندگیش ماتم بگیرد؟نامزدش چطور؟جز رضا وتسلیم به تقدیرچاره دیگری دارد؟
برادر من دنیا دارفنا ودارمکافاته وهرلجظه اش صجنه امتحان الهیه.
مقاوم باش پسر.
دلت را بده به خدا وعین مرد پلندشو وکاروزندگیت را شروع کن.اون آدم مال تونبوده والانم که زن دیگری شده حرام است که حتی یک لجظه به اوفکر کنی.یا زنگ بزنی یا نامه بفرستی وغیره.
در سرنوشت تو کس دیگری نوشته شده .این را خدا خواسته واون کس دیگر بهترین گزینه برای شماست.این را خدا می داند ولی تونمی دانی.
یعنی چه که دنیا به سرت خراب شده.اون آدم مگر کی بود که دنیا مساوی او شده.دنیا وآفریده های خدا وارزشهای بی شمار مادی .معنوی را کمتر از یک دختر قرار می دهی؟اگر آن دختر اینقدرها که شما می گویی ارزش داشت که چرا ارزشش را هم شهریها وفامیلهاش نمی دانستند وفقط شما فهمیدید.همه اینها ریشه در توهمات شما داره وتا از خودت انتقاد نکنی ومن معیوب درونت را نکوبی وبه خدا پناه نبری وبرای بندگان خدا که حداقل 40 درصدشان بهتر از شما هستند احترامی قائل نشوی.راه نجاتی برای تونیست.تو اسیر بحرانها وتوهمات روحی خودت هستی ودیدت نسبت به خارج از خودت واقعی نیست.نسبت به اون دختر هم همانطور.
مطمئن باش زندگی آن دختر با اون مهندس شهرداری یک زندگی معمولی کارمندی خواهدبودنه رویایی. باشما هم تفاوت زیادی نمی کرد.بعد از چند ماه عادی می شد .چند ماه بعد از ازدواج همه متوجه می شوند که 80 درصد اون چیزهایی که قبلا تصور می کردندتوهم بوده وفرد روی باسکول زندگی توان واخلاق متفاوتی دارد تا در دانشگاه وخیابانگردی و....
مشابه داستان تو در سنین ما خیلی اتفاق می افتد به ویژ کوچک به دانشگاهی در شهر بزرگ آمده واز محبت خانواده وطایفه شان دور می شوندویا برای بچه هاییکه سربازی می روند ودور از دوست وآشنا در انزوا قرار می گیرند.درد تو بیش از آنکه درد عاشقی باشد درد کمبود محبت است.توفرد مهرطلب ،مغروروزودرنجی هستی برای همین کمتر با دیگران می جوشی.
حرفهای من برادرانه هست.توجه کنی نجات پیدا می کنی.البته یک راه دیگر برای تخلیه روحی شما شروع به ورزش مداوم ورفتن به سفر هست.
روح تو خیلی آزرده شده ونیاز به ترمیم دارد.معلوم است که هیچ دوست شفیقی هم نداری .حالا هم که طرف ازدواج کرده رفته احساس خلا سنگینی می کنی.با دوپاکت سیگار واین حرفها درست نمی شود.تو باید با شرایط جدید خودت را وفق بدی وقبول کنی که آن دختر عاقلتر از توبود.فهمید که تومرد عمل نیستی وداری اورا با خودت می کشی تا مرز پیری ونابودی.عاقلانه فکر وعمل کرد وراهش را جدا کرد.شما هم باید حقیقت را پذیرفته وبه زندگی خودت برگردی.اگر نتوانی باید به یک دکتر روانپزشک مراجعه کنی تا با داروهای آرامبخش معالجه بشی.
عاشق ، خادم است وعشق، تنها سرود ماندگار زندگی است
ارسالها: 17
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: فرو 1392
اعتبار:
0
سپاس ها 0
سپاس شده 0 بار در 0 ارسال
40 روزه از کسی که 5 ساله پیشم بوده بی خبرم حس دلتنگی بسیار عجیبی دارم غم تمام وجودم روفرا گرفته غم کل زندگیم رو فرا گرفته میخوام بمیرم یعنی الان چیکار میکنه یعنی اونم الان مثل منه یعنی اونم نمی تونه یعنی الان دیگه نامزد کرده ای خداااااا.....
بچه ها تو این روزای عزیز دعام کنید بدجوری زندگیم داغون شده برای جفتمون دعا کنید امیدوارن بتونم کنار بیام اینقدر دلم پره کسی هم نیست تو بغلش اروم بگیرم و درد و دل کنم تنهایی احساس خیلی بدیه ای خداااا کمک...
ارسالها: 17
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: فرو 1392
اعتبار:
0
سپاس ها 0
سپاس شده 0 بار در 0 ارسال
داداش دیگه کار از کار گذشته از 5 مهر جدا شدیم گفت نامزد می کنم گفت دیگه زنگ نزن پیام نده اینقدر سخته بخدا...هیچ خبری ازش نمی تونم بگیرم نمیدونم ازدواج کرد نکرد چه میکنه وضعش جوره بی خبر بودن از نزدیکترین نزدیکان عذابش از عذاب قبر بدتره...
خیلی دلم از خدا گرفته خیلی ازش خواستم کمکم کنه ذره کمکم نکرد هیج وقت با خدا آشتی نمی کنم در حق خودم و دلم نامردی شد بقران...
ای خدا به دادم برس که دلم داره میترکه...